√...124

ساخت وبلاگ
بچه که بودم با پدرم زیاد شطرنج بازی میکردم همیشه‌ که نه، ولی بیشتر وقتها برنده بودم!و در عالم بچگی کلی لذت میبردم بعد از بردنش،همه‌جا تعریف میکردم که من ،همیشه برنده م و چقدر با هوش و برتر و البته خوش شانسم! و نمیدانستم بازی هیچ ربطی به شانس ندارد و حتمن باید راه وروش و قوانین ش رو بلد باشیمیدونستم و مطمن بودم پدرم بهتر از من بلدهچون خودش شطرنج رو بهم یاد داده بودولی هیچوقت بهم نگفتهیچوقت نگفت به خاطرِ من میبازهمنم بچه‌تر ازون بودم که بخوام بفهمم چی به چیه!و سالها بعد من بزرگ شدم!همون اتفاقی که بلاخره برای همه‌ میوفته، و آدمها ازراههای مختلف بزرگ میشوند و خیلی چیزها رو میفهمندبزرگ شدم و فهمیدم پدرم درگیرِ یه بازیِ و یه نقشِ بزرگتر بوده .. درگیر پدر بودن...یه نقش بزرگتر از قدِ فهمِ منکه نفهمیدم،برای من بازی شطرنج بزرگترین بودولی برای اون ″پدر ″ بودن بزرگتر و خیلی مهم‌تر بود...چیزی که من اون موقع نمی‌فهمیدم!و حالا سالها بعد،فهمیدم اما با اندوهِ نبودن ش ... √...124...ادامه مطلب
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 18:12

دیگه بوی اسفند ماه هایِ ، خونه مون نمیاد، آن بدو بدوهای آخر اسفند ،تلاش برای نو شدن های الکی.، برای جان دادن به بی جانی لحظه های خاک گرفته ی زندگی ،گرم وسرد شدن ناگهانی هوا ،غر زدن های دریا برای خرید ، کارهایِ خانه تکانی آخر سال ، هفت سین های مامان و ساعتها تماشای رنگِ بنفشِ گُلِ سُنبل،...یادم میاد یکسال روی تخم مرغ ها میمون کشیده بودم و چقدر بچه ها خندیده بودند..هرسال مامان عدس یا گندم ، سبز میکرد بچه که بودم وقتی سبزه ها جوانه میزدند ذوق میکردم، فکر میکردم هر چقدر سبزه ها بلندتر شوند خوش شانسی و برکتش بیشتره و هر روز آب میدادم چند سال هم از بس اب دادم سبزه ها گندیدند و سَر ِتحویل سال رفتیم از بازار سبزه خریدیمهمیشه هفت سین برای مامان مهم بود،هنوز هم هست البته بدون ماهی قرمز .که از یه سالی به بعد مامان هیچوقت ماهی قرمز نخریدسالها پیش به مامان گفته بودم قشنگی ندارد یک موجود زنده را اسیر تُنگ کنیم آن هم سر سفره هفت سین به نیت ِ زندگی خودمان ، ماهی هم که سین ندارد بنشیند پای هفت سین..و از آن سال به بعد نخریده بودو حالا من چقدر دلم برای همین ها تنگ شدهدل تنگم برای همه آن لحظه ها . برای همه آدمهای زندگیمبعضی دل تنگی ها درد دارند .حتی نوشتنش..پس نمی نویسمحواسم را پرت می کنم ...تا همه چیز در سینه م حباب شود و بترکد که از دل تنگی گریه م بگیرد که سبک بشوم مثل باد، بوزم بی تعلق، بی سرانجام، دلتنگ تر از همیشه ، برای همه برای ....چند وقت پیش توی دفترم نوشته بودم" آدمی كه مدت هاست از شما چيزي نمي داند و مدت هاست از او چيزي نمي دانيد یعنی خیلی وقت است که خیلی چیزها تمام شده.نمی شود که آدمی همیشه خودش را گول بزند و بگوید تمام نشده !"مدتهاست که فهمید ه م گول زدن ِ خود ، چیزی را تغییر نمیدهد √...124...ادامه مطلب
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 18:12

ما آدمهای جالب ،توی صف نون دنبال عدالت میگردیموسط اتوبان دنبال معنا،توی زندگی مشترک، دنبال تساوی حقوق زن ومردتوی دانشگاه دنبال همسر،توی مسجد دنبال خدا ...ما همه جا متناقض و متضادیمدوگانه ایمسرگردانیم در فکر, عمل , رفتار هامون.یک سری از مفاهیم رو تابو قرار دادیم دست نیافتنی و البته دست نزدنی،بقیه چیزها رو هم اینقدر دست مالی کردیم که بعید میدونم چیزی از ارزششون باقی مونده باشه یک قصه از سیبیل ِ ناصر الدین شاه میشنویم فکر میکنیم  کل تاریخ و قاجار رو فولیمنوسان ارز جهانی رو در اینترنت میبینیم فکر میکنیم دیگه از اقتصاد  اشباع شدیم و باید تفسیر اقتصادی انجام بدیمدو تا فیلم با موبایل و چند تا آهنگ از شاهین نجفی توی گوشی گوش میکنیم  دیگه خودمون رو دربست در اختیار سیاست میدونیم و علامه ی سیاست میشیمآنچنان از سینمای کیمیایی انتقاد میکنیم که انگار از دوران طفولیت با سینمای بونوئل بزرگ شدیم .و...و....و....کلن نسل باحالی هستیمهمه چی داریم هیجان ، تب ، شور .منم منم گفتن و ...تنها چیزی که نداریم ،اندیشه و عمقِ اندیشیدن هست...از وقتی هم که این صفحات اینترنتی اومده دیگه همه چی بدتر شدهیه کلیک راست ویه کلیک چپ و آخیش همه چی رو فهمیدم وتمامخیلی هامون اصن نمیدونیم فکر چیه، عمق ِاندیشه چیه ،حتی نمیدونیم با چی و کی داریم مبارزه میکنیمو با سماجت هم دنبال اندیشه های پسا پس مدرنیماون اندیشه های که در هیچ قالبی نگنجهاندیشه های که با سارتر و کوپر و نیچه صد پله فاصله داشته باشه آخه ما از همه اونا بهتریمراستی با این فرمون کجا داریم میریم، اصن کجا خواهیم  رسید،!البته که خودم هم شامل این "آدمهای جالب "هستم  حتمن! √...124...ادامه مطلب
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 18:56

سلام رضاحالا که دارم این‌ها را برایت می‌نویسم، تو سالهاست که  آرام و  بی خیال خوابیده‌ایمیدانم که نگفته  ها را هم میدانیمیدانی کهچقدردلمان برایت تنگ شده ..میدانی کهخواهرت  رضوان عروس شده ..رضوان دل كَنده‌ از خانه‌ي پدري .دل کَنده از   بهانه هایش برای نرفتن ..دل كَنده از اتاقي كه با تو مشترک بوده و  تا همیشه  بهترین  جاي دنيا هست برایش.. دل كنده‌  از جای خالی برادر ِ دوقلویش، از کتابهایش از عکس هایش  که سالها آویخته به دیوار، دل کند از گریه ها و  خاطره های مشترک. از  عروسك‌ها...از بازیها...رضوان عروس شده‌. آخر ِ شب، بعد از آنهمه  لحظه‌ ها ي شيرين ِ به يادماندني  ، آقاي داماد او را برداشت آورد منزل ِ عمه ..كه پدرش ، دست‌ش را بگذارد توي دست ِ اقاي داماد؛ كه آقای داماد  رضوانم‌ را بعد از خدا، میسپارم به دست ِ تو.رضوان عروس شده‌ . لباس ِ سفيد پوشيده‌ و كنار ِ مردي كه دوستش داشت و دارد ايستادهاما ا شك‌هایش  سُر مي‌خوردند روي گونه‌هایشو عمه که  با چشمان قرمز میگفت:. « ما فقط ،مادر و دختر نبوديم. تو همه ی دار وندارم بودی» و ...و ....و...و من كمی دورتر كلمه‌ها توي دهان‌م يخ بسته آخخخخخ عمه ! تمام این سالها چه همه پیر شدی با نبود رضا ...توی دلم میگویمآقای داماد، جان تو و  جان رضوان ...خوشبخت باشی رضوان ِقشنگم .. √...124...ادامه مطلب
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 18:56

خیلی وقتها تصمیم میگیرم که دیگر قلبم مچاله نشود .. فراموش کنم وابستگی و دلبستگی به آدمها و اشیا و هر چیزی که میدانم یک روزی از دست دادنی هستند امابا همه ی تصمیم‌ گرفتن هایم ،باز  همیشه قسمتی از من غمگین می ماند  و قسمت دیگرم نگران.. و این  پریشانم میکند  ...نه بلدم ادای  یه آدم ساده و خوش خیال را دربیاورم که همش در حال زندگی کردنه  و  نه به اون اندازه باهوشم که خودمو بزنم به نفهمیدن همه چیز. و همیشه  هم به این نتیجه رسیدم که نمیتوان این زندگی ِ بیشعور را با آدمهای بیشعورش ، بخشیدچون اگر آدمی بخواهد ببخشد حس احمق ترین آدم دنیا را دارد ...بخصوص وقتی میفهمد که خیلی چیزها و خیلی حس هاش  از بین رفته ولی باز مثل احمق ها تلاش میکند برای بخشیدن ...... √...124...ادامه مطلب
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 18:56

راست میگه ،احتمالن  شانس آوردم که سهمم از داشتن ِ آدم‌های خوب ِ زندگی م،

هیچوقت مشروط به "خوب بودنِ خودم" نبوده، که  اگر این جوری بود...

 من هیچ سهمی از آدمهای خوب نداشتم ..."

√...124...
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 15:01

"می گوید ؛  عجله کن، دیر شد  !

و من ، کمی آنطرف تر ، پا روی پا انداخته م  و به این فکر می کنم 

هر بار که در زندگی م  عجله کرده م 

به "هیچ" رسیده ام ؛

به هیچِ مطلق..."

√...124...
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 15:01

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

√...124...
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

√...124...
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

√...124...
ما را در سایت √...124 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabeyalda9002 بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39